زمان تقریبی مطالعه: 18 دقیقه
 

علاءالدین تکش





تَکِش، علاءالدین، از فرمانروایان سلسلة خوارزمشاهیان (۴۷۰ـ ۶۲۸)است.


۱ - سرگذشت حکمرانی تکش



نخستین آگاهی درباره تکش متعلق به حدود ۵۶۸، یعنی هنگام درگذشت پدرش ایل ارسلان، است. جوینی
[۲] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج ۲، ص ۱۶ـ ۱۷
سال درگذشت ایل ارسلان را ۵۶۰ نوشته و قزوینی
[۳] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۶، پانویس۸ .
تاریخ فوت وی را ۵۶۵ ضبط کرده است. تکش در آن هنگام از سوی پدرش حکومت جَنْد را داشت و در آن‌جا به سر می‌برد، ازینرو سلطانشاه محمود (برادر تکش) به کمک مادرش، ترکان خاتون، جانشین پدر شد و تکش را به خوارزم فراخواند. چون تکش از رفتن سر باز زد، لشکری برای گرفتن او از خوارزم به جند اعزام گردید. تکش، ناگزیر به قراختاییان ، که خاندانش خراجگزار آنان بودند، پناه برد
[۵] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۷ـ ۱۸.
و با قبول پرداخت خراج سالانه به قراختاییان، همراه لشکری به فرماندهی فَرما (فوما)، داماد خان قراختای، به خوارزم رفت. سلطانشاه و مادرش ناگزیر به شادیاخِ نیشابور گریختند و نزد مؤیدآی ابه، حاکم آنجا، رفتند و تکش در ۲۲ ربیع الا´خر ۵۶۸ بر تخت نشست. از این زمان تا ۵۸۹، تکش پیوسته با برادرش، که قدرتهای رقیب همچون غوریان و قراختاییان از او حمایت می‌کردند، در ستیز بود. تکش، پس از به قدرت رسیدن، ادعای استقلال کرد و فرستادگان خان قراختای را که برای دریافت خراج به دربار او آمده بودند، به بهانة به جا نیاوردن ادب کشت؛ ازینرو قراختاییان، به فرماندهی فرما و همراه با سلطانشاه، به خوارزم لشکر کشیدند ولی کاری از پیش نبردند و مجبور به بازگشت شدند.
[۷] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۷ـ۲۰.


۱.۱ - رابطه با فرمانروای غور


از سرگذشت تکش، در فاصلة سالهای ۵۷۰ تا ۵۷۸ اطلاعی در دست نیست، اما بر اساس مکتوبات بهاءالدین بغدادی، کاتب تکش،
[۸] محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۴۵ـ ۱۶۵.
او با غیاث الدین محمدسام غوری (حک: ۵۳۶ ـ ۵۹۹)، فرمانروای غور، مکاتبه داشته و سفیرانی بین آن دو ردوبدل می‌شده است. آنان حتی قصد داشتند با هم به خراسان حمله کنند تا سلطانشاه را از بین ببرند.
[۹] محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۰۱.


۱.۲ - حمله به قلمرو قراختاییان


در ۵۷۸، تکش به قلمرو قراختاییان حمله برد و به شهرهای بخارا در ماوراءالنهر و کَنْد در نزدیکی سیحون دست یافت و به نام خود سکه زد و خطبه خواند.
[۱۰] محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۳۱ـ ۱۳۸.
[۱۱] واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۱۴ـ۷۱۵.
به این ترتیب، برای نخستین بار در تاریخ خوارزمشاهیان، تکش به قلمرو قراختاییان وارد شد و مهم‌تر از آن، توانست ترکان دشتِ قپچاق را مدتی مطیع خود سازد و آنان را در زمرة لشکریانش در آورد.
[۱۲] ، محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۷۴،۱۸۰.



۱.۳ - حمله به خراسان


در ۵۸۲، تکش به خراسان حمله برد و تا نزدیکی قلمرو برادرش در مرو پیش رفت، اما معلوم نیست که به چه علت از ورود به شهر خودداری ورزید. سپس به شادیاخ رفت و سنجرشاه (نوة مؤیدآی ابه) و مِنگلی بِک (اتابک او) را که اهالی از دست آنان به ستوه آمده بودند، محاصره کرد. دو طرف عاقبت صلح کردند و تکش سه تن از نزدیکانش، از جمله بهاءالدین محمد، را برای تنظیم صلحنامه نزد آنان فرستاد، اما منگلی بک فرستادگان تکش را اسیر کرد و نزد سلطانشاه فرستاد.
[۱۳] محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۳۲.
[۱۴] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۳.
سال بعد، تکش نیشابور را تسخیر کرد و منگلی بک را کشت و پسر بزرگتر خود، ناصرالدین ملکشاه، را حاکم آن‌جا کرد.
[۱۵] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۵.
سپس، سنجرشاه را با خود به خوارزم برد و مادر او را به زنی گرفت و دختر خویش را به سنجرشاه داد، اما هنگامی که از توطئة سنجر برای بازگشت به نیشابور با خبر شد، او را کور کرد.
[۱۷] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۶، این مطلب را ذیل رویدادهای ۵۹۱ ضبط کرده است .


۱.۴ - صلح تکش وسلطانشاه


چندی بعد، تکش به درخواست پسرش و برای دفع حملات سلطانشاه به خراسان رفت. در بهار ۵۸۵، دو برادر با یکدیگر صلح کردند و تکش، حکومت جام و باخَرْز و زیرپل را به سلطانشاه داد و سلطانشاه، فرستادگان تکش را که اسیر کرده بود، پس فرستاد. تکش در جمادی الاولی همان سال در رادکانِ طوس بر تخت نشست و بدین ترتیب، قسمتی از خراسان را نیز به فرمان خود در آورد،
[۱۸] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۶ـ۲۷.
سپس به خوارزم باز گشت. آشتی بین دو برادر بیش از یک سال نپایید و تکش قلعة سرخس را که در اختیار سلطانشاه بود، خراب کرد، اما بار دیگر با یکدیگر سازش کردند که تا ۵۸۸ دوام داشت.
[۱۹] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۷ـ ۲۸.
در این سال، تکش به سبب ناآرامی اوضاع در عراق عجم و به خواهش قُتلُغ اینانج (پسر جهان پهلوان ایلدگز) که در جنگ از سلطان طغرل بن ارسلان شکست خورده بود، به ری لشکر کشید برخی نوشته‌اند که طغرل از تکش درخواست کمک کرد.
[۲۰] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۸.
[۲۱] محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمة تاریخ یمینی، ص۴۲۳.
[۲۲] آقسرایی ، ص ۲۶
دیری نپایید که قتلغ از کرده اش پشیمان شد و به قلعة طبرک در ری پناه برد، اما تکش آن‌جا را فتح کرد و طغرل، که از تیرگی روابط آن دو با خبر شده بود، به منظور جلب حمایت تکش، هدایایی برای او فرستاد. تکش، پس از گذاشتن امیر تَمغاج در ری، به خوارزم بازگشت.
[۲۳] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۸ـ۲۹.
در همین زمان، تکش که از مکاتبات اسپهبد حسام الدوله اردشیر (حاکم باوندی طبرستان) و داماد او با غیاث الدین محمدسام غوری بر ضد خود آگاه شده بود، به گرگان و طبرستان حمله کرد و بسطام و دامغان را گرفت. اسپهبد ناگزیر با طغرل، که در ری بود، هم پیمان گردید و قرار شد که در ۵۸۹، اسپهبد گرگان را بگیرد، طغرل بسطام و دامغان را تصرف، و سلطانشاه خراسان را تسخیر کند
[۲۴] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۳ـ۲۶۰.
در بارة تیرگی روابط تکش و اسپهبد
[۲۵] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ، ص ۲۵۶ـ ۲۵۸
[۲۶] محمدبن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۴۷ـ ۱۴۸.
در ۵۸۹، اسپهبد به گرگان تاخت، اما سلطانشاه، به سبب از دست دادن سرخس، کاری از پیش نبرد و در همان سال درگذشت
[۲۷] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۹ـ۳۰.
[۲۸] ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۸ـ۲۵۹.
و بدین ترتیب، تکش حاکم بی رقیب خراسان شد و طبرستان را نیز به اطاعت خود در آورد و پسرانش، قطب الدین محمد و ناصرالدین ملکشاه، را بترتیب والی نیشابور و مرو کرد.
[۲۹] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۰.


۱.۵ - سرکوب طغرل


در این گیرودار، خبر عهدشکنی طغرل و حملة او به لشکریان خوارزم در ری رسید.
[۳۰] علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ج۱، ص۱۸۹ـ۱۹۰.
[۳۱] ابوحامد محمدبن ابراهیم، ذیل سلجوقنامه، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، ج۱، ص۹۰.
[۳۲] علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة،ج۱، ص ۱۸۴، ۱۹۰ـ۱۹۳، ۱۹۷.
[۳۳] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۶۶.
خلیفه الناصرلدین اللّه (حک: ۵۷۵ ـ۶۲۲) نیز که از قدرت یافتن طغرل در هراس بود، از تکش خواست که طغرل را سرکوب کند.
[۳۴] هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۲۴.
تکش در ۵۹۰ از نیشابور به همدان رفت و در آن‌جا لشکری در اختیار قتلغ گذاشت تا به جنگ طغرل برود. در نبردی که در نزدیکی ری روی داد طغرل کشته و قلمرو او از آنِ تکش شد. به این ترتیب، حکومت سلاجقة عراق نیز به پایان رسید.
[۳۶] علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ج۱، ص۱۹۰ـ۱۹۴.
[۳۷] ابوحامد محمدبن ابراهیم، ذیل سلجوقنامه، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، ج۱، ص۹۰ـ۹۲.
[۳۸] هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۲۴.
از این زمان تکش، سلطان لقب گرفت.
[۳۹] حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده، ج۱، ص۴۸۸.
[۴۰] پانویس، این سال را ۵۷۷ ضبط کرده است، ابراهیم قفس اوغلو، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ج۱، ص۱۴۱.
وی سپس به همدان رفت و خلیفه ناگزیر حاکمیت تکش بر عراق را پذیرفت، ولی از همین زمان، دشمنی میان آن دو آشکار گردید.
خلیفه، وزیر خویش مؤیدالدین ابوالمظفر محمدبن القصاب (ابن قَصّاب) را با وعدة حکومت و خلعت به همدان فرستاد. وزیر از تکش خواست تا برای گرفتن خلعت، در پیش اسب او پیاده راه برود، تکش بر آشفت و به وزیر حمله کرد و چون وی یارای مقاومت در برابر سلطان را نداشت، گریخت و سپاهیان خوارزم تا دینور در پی او رفتند.
[۴۲] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۳.
[۴۳] ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، ج۱، ص۳۴.
پس از آن، تکش اصفهان را به قتلغ اینانج سپرد و او را امیرالامرای عراق کرد و ری را به پسر خود، یونس خان، و به اتابکی شمس الدین میانْجَق/ میاجَق داد و به خوارزم برگشت.
[۴۴] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۳ـ۳۴.
در ۵۹۱، تکش برای به اطاعت در آوردن (قایر توقو/ قادر بوقو/ قایر بوقو/ قاتر بوقو)، خانِ دشتِ قپچاق، به سِغْناق (سُغْناق) در ماوراء سیحون لشکر کشید ولی به سبب خیانت برخی از لشکریانش، که از اورانیان بودند، شکست خورد و بسیاری از سپاهیانش کشته شدند و او ناگزیر به خوارزم بازگشت.
[۴۵] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۴ـ ۳۵.


۱.۶ - شورش قتلغ اینانج


هنگامی که تکش در ماوراء سیحون بود، قتلغ اینانج با حمایت خلیفه بر یونس خان شورید
[۴۶] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۷۶ـ ۳۷۷.
و به کمک ابن قصّاب ری را گرفت. یونس خان به گرگان رفت و از پدرش کمک خواست. اتحاد قتلغ اینانج و ابن قصّاب دوامی نداشت و قتلغ اینانج در ۵۹۲ به سمنان رفت و به میانجق پیوست، اما میانجق او را کشت و سرش را برای تکش فرستاد. ابن قصّاب نیز در ۵۹۲، پس از ساکن شدن در قصر تکش در همدان، اصفهان را گرفت و در شعبان همان سال درگذشت.
[۴۸] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۸۱.
در نیمة همان ماه، تکش بر لشکریان خلیفه چیره شد و آنان را سالم به بغداد فرستاد و بر عراق نیز مسلط گردید.
[۴۹] هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۳۱ـ۳۳۲.
خلیفه از او خواست تا از نواحی غربی ایران دست بر دارد، اما تکش به این درخواست وقعی ننهاد و حتی در پیامی به خلیفه اعلام کرد که قصد دارد خوزستان را هم بگیرد.
[۵۰] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۸۵.
در ۵۹۳، پس از درگذشت ناصرالدین ملکشاه و ناآرامی نیشابور، تکش وزیر خویش صدرالدین مسعود هروی (نظام الملک هروی) و پسرش قطب الدین محمد را به خراسان فرستاد.
[۵۱] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۹ـ۴۰.


۱.۷ - پرحادثه ترین سال


سال ۵۹۴ برای تکش سالی پُر از حادثه و درگیری بود. وی برای حفظ سرحداتش، در جنگ قایر توقوخان و برادرزاده اش الپ درک، ابتدا الپ درک را یاری داد و قایرتوقوخان را زندانی کرد، اما پس از آگاهی از نافرمانی الپ درک، قایرتوقوخان را با لشکری به جنگ او فرستاد.
[۵۲] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۰ـ۴۱.
[۵۳] رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۲.
تکش در ذیحجّة آن سال میانجق را، که سر به شورش برداشته بود و به اهالی آزار می‌رساند، دستگیر کرد، اما با شفاعت جمعی از بزرگان او را بخشید و تبعید کرد.
[۵۴] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۲ـ۴۳.
[۵۵] رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۲.
به نوشته راوندی،
[۵۶] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۹۹.
تکش او را کشت.
[۵۷] محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۹۶ـ ۳۹۹.
ظاهراً در همان سال تکش از خلیفه الناصر خواست که در بغداد او را سلطان بشناسند و به نام وی خطبه بخوانند. خلیفه که از تکش در بیم بود، در پاسخ به افزون خواهیهای او، غیاث الدین غوری را به حمله به شهرهای خوارزم و سرگرم ساختن تکش با جنگ، تحریک کرد. غیاث الدین غوری در نامه ای به تکش، پس از نکوهش کردن او به سبب کارهایش، او را به گرفتن شهرهایش تهدید کرد؛ ازینرو تکش از قراختاییان خواست تا با غوریان بجنگند. در این نبرد، قراختاییان با دادن تلفات بسیار از غوریان شکست خوردند. هنگامی که خانِختای از تکش غرامت خواست، تکش به غوریان توسل جست، اما آنان به درخواست او تن ندادند. قراختاییان خوارزم را محاصره کردند، اما تکش آنان را شکست داد و تا بخارا تعقیبشان کرد و با وجود مقاومت اهالی بخارا، در ۵۹۴ این شهر را فتح کرد، ولی به مردم آزاری نرساند.
[۵۹] ابن عبری، تاریخ الزمان، نقله الی العربیة اسحاق ارمله، ج۱، ص۲۳۰ـ۲۳۱.
برخی از محققان درباره این‌که تکش دو باره بخارا را تسخیر کرده باشد، تردید کرده اند.
[۶۰] واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۲۳ـ۷۲۴.


۱.۸ - سرکوب اسماعیلیه


پس از این پیروزیها، تکش به سرکوب اسماعیلیه پرداخت و با فتح قلعة ارسلانگشای، ضربة محکمی به آنان وارد کرد.
[۶۱] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۳ـ۴۴.
وی پس از گماردن پسرش تاج الدین علیشاه در اصفهان، در ۵۹۶ به خوارزم بازگشت. در همین سال، اسماعیلیه، نظام الملک مسعود هروی (وزیر تکش) را کشتند و تکش به کین خواهی رهسپار عراق شد، اما در ۱۹ رمضان ۵۹۶، در محلی به نام چاه عرب، درگذشت.
[۶۲] جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۵ـ۴۶.
[۶۳] رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۳.
[۶۴] ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، ج۱، ص۹۴ـ ۹۵.


۲ - ویژگی های فردی تکش



تکش، فردی عادل، متدین و فاضل بود و در موسیقی و هنر نیز دستی داشت.
[۶۵] عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، ج۱، ص۳۰۰ـ۳۰۱.
وی ممدوح رشیدالدین وطواط و خاقانی بود.
[۶۶] ، جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۸،۳۹
تکش در مدت ۲۸ سال حکومت، با کمک لشکری متشکل از تعداد زیادی از قپچاقها و اقوام وابستة آنها، توانست قلمرو خوارزمشاهیان را به حداکثر گستردگی اش برساند، اما لشکریان بیش از آن‌که تابع او باشند، از تَرکان خاتون، زوجة مقتدر وی، اطاعت می‌کردند. این امر و همچنین خصومت تکش با خلیفه الناصر از عواملی بود که زمینه را برای زوال خوارزمشاهیان فراهم ساخت.
[۶۷] واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۲۸.



۳ - منابع



(۱) محمودبن محمد آقسرایی ، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار ، چاپ عثمان توران ، آنکارا ۱۹۴۴؛
(۲) ابن اثیر، الكامل في التاريخ؛
(۳) ابن عبری ، تاریخ الزمان ، نقله الی العربیة اسحاق ارمله ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۴) ابوحامد محمدبن ابراهیم ، ذیل سلجوقنامه ، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری ، سلجوقنامه ، تهران ۱۳۳۲ ش ؛
(۵) محمدبن حسن اولیاءاللّه ، تاریخ رویان ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۶) واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه : ترکستان در عهد هجوم مغول ، ترجمة کریم کشاورز، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی ، التوسل الی الترسل ؛
(۸) جوینی، تاریخ جهانگشای ؛
(۹) علی بن ناصر حسینی ، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة ، چاپ محمد اقبال ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۱۰) حمداللّه مستوفی ، تاریخ گزیده ؛
(۱۱) محمدبن علی راوندی ، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق ، به سعی و تصحیح محمد اقبال ، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۲) رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ؛
(۱۳) محمدبن عبدالجبار عتبی ، ترجمة تاریخ یمینی ، از ناصح بن ظفر جر فادقانی ، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۴) ابراهیم قفس اوغلو، تاریخ دولت خوارزمشاهیان ، ترجمة داود اصفهانیان ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۱۵) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی ، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ، چاپ برنهارد دورن ، پترزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۶) عثمان بن محمد منهاج سراج ، طبقات ناصری ، یا، تاریخ ایران و اسلام ، چاپ عبدالحی حبیبی ،تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۷) ناصرالدین منشی کرمانی ، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء ، چاپ جلال الدین محدّث ارموی ، تهران ۱۳۳۸ ش ؛
(۱۸) هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف ، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛

۴ - پانویس


 
۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۱، ص۳۷۷.    
۲. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج ۲، ص ۱۶ـ ۱۷
۳. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۶، پانویس۸ .
۴. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۱، ص۳۷۷.    
۵. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۷ـ ۱۸.
۶. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۱، ص۳۷۷،۳۷۸.    
۷. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۷ـ۲۰.
۸. محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۴۵ـ ۱۶۵.
۹. محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۰۱.
۱۰. محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۳۱ـ ۱۳۸.
۱۱. واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۱۴ـ۷۱۵.
۱۲. ، محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۷۴،۱۸۰.
۱۳. محمدبن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۳۲.
۱۴. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۳.
۱۵. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۵.
۱۶. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۱، ص۳۸۰.    
۱۷. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۶، این مطلب را ذیل رویدادهای ۵۹۱ ضبط کرده است .
۱۸. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۶ـ۲۷.
۱۹. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۷ـ ۲۸.
۲۰. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۸.
۲۱. محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمة تاریخ یمینی، ص۴۲۳.
۲۲. آقسرایی ، ص ۲۶
۲۳. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۸ـ۲۹.
۲۴. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۳ـ۲۶۰.
۲۵. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ، ص ۲۵۶ـ ۲۵۸
۲۶. محمدبن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۴۷ـ ۱۴۸.
۲۷. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۲۹ـ۳۰.
۲۸. ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۸ـ۲۵۹.
۲۹. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۰.
۳۰. علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ج۱، ص۱۸۹ـ۱۹۰.
۳۱. ابوحامد محمدبن ابراهیم، ذیل سلجوقنامه، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، ج۱، ص۹۰.
۳۲. علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة،ج۱، ص ۱۸۴، ۱۹۰ـ۱۹۳، ۱۹۷.
۳۳. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۶۶.
۳۴. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۲۴.
۳۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۲، ص۱۰۷ ۱۰۸.    
۳۶. علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ج۱، ص۱۹۰ـ۱۹۴.
۳۷. ابوحامد محمدبن ابراهیم، ذیل سلجوقنامه، در ظهیرالدین ظهیری نیشابوری، سلجوقنامه، ج۱، ص۹۰ـ۹۲.
۳۸. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۲۴.
۳۹. حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده، ج۱، ص۴۸۸.
۴۰. پانویس، این سال را ۵۷۷ ضبط کرده است، ابراهیم قفس اوغلو، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ج۱، ص۱۴۱.
۴۱. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۲، ص۱۰۸.    
۴۲. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۳.
۴۳. ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، ج۱، ص۳۴.
۴۴. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۳ـ۳۴.
۴۵. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۴ـ ۳۵.
۴۶. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۷۶ـ ۳۷۷.
۴۷. اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۲، ص۱۱۱.    
۴۸. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۸۱.
۴۹. هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، ج۱، ص۳۳۱ـ۳۳۲.
۵۰. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۸۵.
۵۱. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۳۹ـ۴۰.
۵۲. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۰ـ۴۱.
۵۳. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۲.
۵۴. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۲ـ۴۳.
۵۵. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۲.
۵۶. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۹۹.
۵۷. محمدبن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۳۹۶ـ ۳۹۹.
۵۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۲، ص۱۳۷.    
۵۹. ابن عبری، تاریخ الزمان، نقله الی العربیة اسحاق ارمله، ج۱، ص۲۳۰ـ۲۳۱.
۶۰. واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۲۳ـ۷۲۴.
۶۱. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۳ـ۴۴.
۶۲. جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۴۵ـ۴۶.
۶۳. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، ج۱، ص۴۰۳.
۶۴. ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار در تاریخ وزراء، ج۱، ص۹۴ـ ۹۵.
۶۵. عثمان بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، ج۱، ص۳۰۰ـ۳۰۱.
۶۶. ، جوینی، تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۸،۳۹
۶۷. واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستان نامه، ج۲، ص۷۲۸.


۵ - منبع



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تَکِش، علاءالدین»، شماره۳۷۹۴.    






آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.